سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کمی تا قسمتی شوخـی .....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عشق ودیوانگی

    نظر

در زمان های بسیار دور که هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ،فضیلت ها وبدی ها در همه جا شناور بودند واز بیکاری خسته وکسل شده بودند .
ناگهان یکی ایستاد وگغت بیایید بازی کنیم ؛مثلاَ قایم باشک ...همه ازاین پیشنهاد شاد شدند  ودیوانگی فوراَ فریاد زد که من چشم میزارم وچون هیچ کس دوست نداشت دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند ..
دیوانگی جلوی درخت رفت وچشمانش رابست وشروع به شمردن کرد ...یک ...دو...سه...چهار...همه رفتند تاجایی پنهان شوند ..!
لطافت خود را به شاخه ماه آویزان کرد ...خیانت داخل انبوهی زباله پنهان شد ...اصالت در میان ابرها مخفی شد... هوس به مرکز زمین رفت ...دروغ گفت زیرسنگی پنهان میشوم ولی به ته دریا رفت ....طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی گشت ...!
دیوانگی مشغول شمردن بود ...هفتادونه...هشتاد...هشتادو یک...همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود ونمی توانست تصمیم بگیرد وجایه تعجب هم نیست چون همه میدانیم که پنهان شدن عشق خیلی مشکل است ..!
هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید ودر بین یک بوته گل مریم پنهان شد ....!
دیوانگی اولین کسی راکه پیدا کرد تنبلی بود چون تنبلی اش آمده بود جایی قایم شود ...ولطافت را از شاخه ماه به پایین کشید ...دروغ در ته دریا..هوس در مرکز زمین و یکی یکی همه را پیداکرد به جز عشق ...!
اواز یافتن عشق ناامید شده بود که حسادت در گوش های اوزمزمه کرد وجای عشق را به او گفت ...!
 دیوانگی شاخه ای را برداشت وبا هیجان زیاد آنرا در بوته گل مریم فرو کرد ،ناگهان صدای ناله ای آمد و عشق از پشت گل مریم بیرون آمد در حالیکه با دستانش صورتش را گرفته بود واز میان انگشتانش خون میچکید ...!
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود واو کور شده بود ...!
دیوانگی خیلی ناراحت شد وگفت من چگونه میتوانم تورا درمان کنم ؟ عشق گفت تو نمی توانی مرا درمان کنی ... اما اگر می خواهی کاری بکنی  راهنمایه منشو ...!
واینگونه شد که از آن روز عشق کور است ودیوانگی همواره در کنار اوست ...!

 

 

eshgh