• وبلاگ : كمي تا قسمتي شوخـي .....
  • يادداشت : عشق و ديگر هيچ......
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    من به تو خنديدم
    چون که مي دانستم
    تو به چه دلهره از باغچه ي همسايه
    سيب را دزديدي
    باغبان از پي تو تند دويد
    و نمي دانستي
    باغبان باغچه ي همسايه
    پدر پير من است
    من به تو خنديدم تا که با خنده ي خود
    پاسخ عشق تو را
    خالصانه بدهم
    بغض چشمان تو ليک
    لرزه انداخت به اندام من و
    سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک
    دل من گفت برو
    چون نمي خواست که بر خاطره بسپارد
    گريه ي تلخ تو را
    و من رفتم و هنوز
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    حيرت و بغض نگاه تو تکرار کنان
    مي دهد آزارم
    و من انديشه کنان غرق اين پندارم

    که چه مي شد اگر خانه ي کوچک ما سيب نداشت