اینم عکسم
مریم شیرازی 21 ساله از شیراز
از دست این دخترای بد
بدون شرح
خودتون قضاوت کنید
شور عشق
عشق شوری در نهاد مانهاد جان ما در بوته ی سودا نهاد
گغت وگویی در زبان مافکند جست وجویی در درون ما نهاد
از خمستان جرعه ای بر خاک ریخت جنبشی در آدم و حوا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان حسن او چون دست در یغما نهاد
چون دران غوغا فراقی رابدید نام او سردفتر غوغا نهاد
....................................................................................................................
نظر بده .. ولی فحش نده...من خودمم معنیشو نفهمیدم .. خیلی نامفهومه ...شما ببخشید
....................................................................................................................
سهراب سپهری
پشت در یاها
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند ..................
قایق از تور تهی
ودل از آرزوی مروارید ،
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از آب به در می آرند
ودر آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
هم چنان خواهم راند .............
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است
که به فواره ی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک دو ساله ی شهر ، شاخه ی معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک ، موسیقی احساس تورا می شنود
وصدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریا ها شهرب است
که درآن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد وروشنی اند ...
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت
(سهراب سپهری )
......................
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند ..................
قایق از تور تهی
ودل از آرزوی مروارید ،
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از آب به در می آرند
ودر آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
هم چنان خواهم راند .............
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است
که به فواره ی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک دو ساله ی شهر ، شاخه ی معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک ، موسیقی احساس تورا می شنود
وصدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریا ها شهرب است
که درآن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد وروشنی اند ...
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت
(سهراب سپهری )
......................
اشعار حبسیه
سلام ...یکی از همسایه هام بنده خدا معتاده و چندباری هم زندون رفته ..شاید بیشتر از 20 بار ..هر دفعه که میاد یک ماهی اینجا می مونه وبعد به خاطر یک جرمی دستگیرش می کنن و میبرنش ....
هر دفعه که منو میبینه شروع میکنه به شعر خوندن ... حتما می دونین به این اشعار حبسیه می گن ... یکی از شعراش این بود که با دست خط خودش برام تو یه تیکه کاغذ سیگار نوشت
این دفتر گرچه دیوان من است
خاطرات دل بیمار من است
خواهش زتو دارم کثیفش نکنی
چون عشق به اون همیشه ایمان من است